۶ مهر ۱۳۸۸

برای تولد باران!

"هوالعزیز"


برادر عزتمندم میر حسین!

بنده ی خداوندی هستم که افتخار تو بندگی اوست. پیرو پیامبری هستم که تو به دین اویی. به راه امامانی هستم که تو در راه آنانی. و اگر از تو می گویم از آن است که تو را تقدیر سبز سرزمینم دانسته ام. هدیه ای از "بخشنده ترین بخشندگان" به مایی که یقینا حقمان این همه بیکسی نبوده است.
تو بسیار کم با ما سخن گفتی و این کم، چه بسیار پربار و شریف بوده است. رویش سبز از کلام تو بود در این دیار کویر زده ای که امید به باروریش بسیار اندک بود. پیش چشمهامان زمین سترون، بارور می شود و نگاهمان به همسایه دیگر نگاه بی تفاوتی نیست. به دستهایمان نگاه می کنیم که باز به هم می پیوندد و به دلهایمان که در آن، از برکت آیه هایی که پروردگار بر زبانت می راند، موج های محبت پسله های کینه را پس می زند . از کلامت دریافته ایم که باید دوست داشتن را بیاموزیم:
"...حتی آنانی که اینک رودرروی ما به خشونت متوسل می شوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آینده ای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادر مان را در خیابانها کتک زده است، سعادتمندتر، معنوی تر، سالم تر و زیباتر از امروز زندگی کند..."
رازی است در این نگاه مبارک که در چهره های خشمگین و مشتهای گره کرده و نفرین های مرگ آفرینان حتی، کسانی را می یابد که دوستشان می دارد!
روز تولد تو روز باران کلمات سبز توست! و ما به "خداوند جان و خرد" سوگند یاد می کنیم که شان بلند تو آموزگار مهربانی را هیچگاه تا حد یک "مراد" به آن معنای پوکی که عادت شده است خوار نکنیم. شهادت می دهیم که تو از مایی، کسی که آفریدگار پاک به ما برگرداند تا به خود برگردیم. تا بدانیم که فراموش نشده ایم تا راستی را قدر بدانیم و بدانیم که روزگار عزت مقدر است به پشتوانه ی او که هر روز دست اندرکار کاری است "کل یوم هو فی شان" و با ذکر "یا حسین" که نسیم سبز خاطره ی بزرگوارانی از قرون دیر در دشتهای محال بر جانمان می تاباند.
برادرم!
شهادت می دهیم که هنرمندانه نقشی دل آرا بر بوم ایران زدی که ستردنی نخواهد بود.
"ماموریت انجام شد" این آخرین کلمات مسیح بود پیش از عروج. خدای "حسین" نگهدارت معلم بی ادعای مردم!
برادر کوچکت - عبداللطیف

درباره من

من چه سبزم امروز و چه اندازه دلم بیتاب است...